بی ردپا ...

ساخت وبلاگ
شب بیست و یکم تو حرم امام رضای جان یه حسی بهم غالب شد،یادمه که سالها پیش هم همچین حسی رو تجربه کرده بودم منتها اون زمان یه حال هیجانی ای داشت انگار! الان ولی مدلش فرق داشت! یه اطمینانی تهش بود یه آرامش خاطر ...اینکه سال دیگه این موقع نخواهم بود ...دلیل اینکه اینجا می‌نویسم هم اینه که ثبتش کرده باشم و یکی ازش باخبر باشه، اگر اتفاق افتاد بدونن که امادگیشو داشتم اگرم اتفاق نیفتاد سعی کردم یک سال و با کیفیت بهتری زندگی کنم طبق عهدی که با خودم بستم و امیدوارم که زهرای رنجور رخت بربکنه ازین تن و بتونم کیفیت و سوار کنم به زندگیم ... معنوی و مالی و ... همه جوره ...از خدا خواستم مرگ من باعث درد عزیزانم نشه، راحت اتفاق بیوفته، هر زمان که مقدر بود ...آمین ... نویسنده : من ; ساعت 12:21 روز جمعه ۲۵ فروردین ۱۴۰۲ دسته بندی : بی ردپا ......
ما را در سایت بی ردپا ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : formeanda بازدید : 37 تاريخ : دوشنبه 28 فروردين 1402 ساعت: 22:38

هر چی که نوشتم پرید!تهش این بود که حال مادر جون خوب نیست ... و این روزها ممکن برای من و مامان سخت‌تر از بقیه باشه ، چون داره خیلی از روزها و خاطرات تلخ رو برامون تداعی می‌کنه ...حرفم این بود که هیچکس حواسش به مامان نیست که چقدر این روزها می‌تونه براش سخت و سنگین باشهمامان رفت تو آشپزخونه و منم تو پذیرایی خونه ی باباعلی اینا نصف شب گریه کردیم، هر دو بی صدا ...شبهارو قراره اینجا باشیم به خواست مامان، من گاهی میام و‌گاهی نهفردا هم می‌خوام دوباره مادرجون و ببرن بیمارستان، خودش دوست نداره! منم همینطور ... اونجا قرار نیست اتفاق خاصی بیوفتهخدایا خودت کمک کن ... نویسنده : من ; ساعت 0:51 روز دوشنبه ۷ فروردین ۱۴۰۲ دسته بندی : بی ردپا ......
ما را در سایت بی ردپا ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : formeanda بازدید : 44 تاريخ : سه شنبه 8 فروردين 1402 ساعت: 0:16